دختری با چشمانی اندوهگین، آرام بر صندلی نشسته است. هر چند گاه یکبار وی نگاهی به اطراف انداخته و آهی میکشد. او میگوید: “هر روز طولانیتر از روز قبل بنظر میرسد. هر روز کارهای پیشپاافتاده و من میبینم که وضعیت بهتر نمیشود. بعضی روزها من حتی نمیخواهم از تختخواب بلند شوم و هنگامی که بلند میشوم توان یا تمایل انجام کاری را در خود نمیبینم. سپس چشمم به وضعیت درهم و آشفته خانه میافتد و این امر حال مرا بدتر میکند. گاهی احساس میکنم که مثل اینکه فلج شدهام. وضعیت بسیار مأیوسکنندهای است. نمیتوانم کاری انجام دهم. احساس میکنم در انتهای یک چاه هستم و پاهایم در گل فرو رفته است.”
افسردگی یا احساس یأس و ناامیدی تجربهای دردآور است. خواه افسردگی شما تجربۀ بحرانی کوتاهمدت باشد یا در اثر طرد شدن و یا از دست دادن شخصی موردعلاقه بهوجود آمده باشد، در همه این موارد همه همان تجربه را پشتسر میگذرانند. افسردگی از شایعترین و قدیمیترین اختلالات روانی میباشد.
افسردگی ملاحظه افراد متفاوت را نمیکند. افسردگی کودک شش ساله و پیرمرد هفتاد ساله فقیر و غنی، سیاهپوست و سفیدپوست و مسیحی و غیرمسیحی را گرفتار میسازد.
افسردگی “سرماخوردگی شایع روان” نامیده شده است. افسردگی چه در تجارب بحرانی و چه در مواقعی که اشخاص با بحرانی روبرو نیستند، گریبان اشخاص را میگیرد. احتمالاً از هر هشت نفر یک نفر در طول زندگی خود بخاطر وجود افسردگی احتیاج به درمان پیدا میکند. ما اینک بیشتر شاهد شیوع نشانههای افسردگی در سنین کودکی و نوجوانی هستیم.
فریادی هشداردهنده
آیا افسرده شدن امری طبیعی و بهنجار میباشد؟ بسیاری از اشخاص در مورد افسردگی دچار آشفتگی و سردرگمی میشوند و حتی وجود آن را در زندگی یک مسیحی زیر سؤال میبرند. افسردگی حالتی طبیعی است و ما در صورتی که علیرغم وجود همه علل بوجودآورندۀ افسردگی دچار افسردگی نشویم، شخصی غیرعادی هستیم.
در بسیاری از موارد افسردگی واکنشی بهنجار در برابر واقعهای میباشد که در زندگی فرد رخ داده است. افسرده بودن گناه نیست بلکه عکسالعملی طبیعی در برابر واقعهای است که از نظر روانشناختی و جسمانی بر ما واقع شده است. افسردگی را میتوان یک فریاد دانست، پیامی که به ما میگوید که حوزهای از زندگیمان را نادیده گرفتهایم. ما در صورتی که علیرغم وجود همه علل بوجودآورندۀ افسردگی دچار افسردگی نشویم، شخصی غیرعادی هستیم. ما باید به آوای افسردگی گوش بسپاریم زیرا موضوعی را به ما میگوید که باید از آن آگاه شویم.
افسردگی در حکم یک سیستم هشداردهنده میباشد که به ما هشدار میدهد که در حال غوطهور شدن در عمق آب هستیم. افسردگی همچنین وسیلهای دفاعی میباشد که اگر بشکلی صحیح بکار گرفته شود، میتواند ما را از استرس بدور براند و به ما فرصت بهبودی عطا کند.
منظور ما این نیست که باید در افسردگی باقی بمانیم بلکه منظور این است که باید مفهوم آن را درک نموده و به زندگی خود ادامه دهیم. افسردگی و غم و اندوه ناشی از فقدان چیزی ممکن است مدتی بطول انجامیده و بارها و بارها با شدتهای مختلف بوقوع بپیوندد.
علائم افسردگی
افسردگی چیست؟ افسردگی مجموعهای از حالات گوناگون است که در زیر چتر آن ما میتوانیم احساس خفیف ملال تا حالت سکون و بیعملی کامل را جای دهیم.
۱- شخص احساس ناامیدی، یأس، غم و بیتفاوتی میکند و پیوسته حالت ملال و دلتنگی دارد. حرکت بسوی افسردگی حرکت بسوی مرگ و خلاء میباشد. احساسات شخص تغییر کرده و گویی ابری از غم پیرامون شخص را فرامیگیرد.
۲- هنگامی که شخصی افسرده میشود، چشمانداز خود را نسبت به مسائل از دست میدهد. هنگامی که شما افسرده میشوید، درک شما از زندگی، شغل و خانوادهتان بیرنگ و بیمعنی میشود. افسردگی چون مجموعهای از عدسیهای فیلمبرداری میباشد که تنهابر روی قسمتهای تاریک زندگی متمرکز میشوند و خوشی و حرکت و جنبش را در صحنه نادیده میگیرند. هنگام افسردگی، دیدگاه ما از خود، زندگی و خدا تحریف میشود.
افسردگی باعث میگردد که در شخص الگوی تفکر منفی نسبت به کل زندگی بوجود آید. افکار و باورهای نادرستی به ذهن شخص هجوم میآورند که این افکار عمدتاً منفی هستند. توجه به افکاری که به ذهن شخص وارد نمیشوند نیز اهمیت دارد. دیگر خاطرات خوب و مثبت ارج و منزلت خویشتن شخص را بالا نمیبرند و به آینده به او امید نمیبخشند.
۳- در فعالیتهای جسمانی شخص افسرده، یعنی برای مثال در میزان خواب، فعالیت جنسی و تغذیه فرد نیز تغییراتی بوجود میآیند. میل جنسی فرد کاهش یافته و بعضی از مردان درمییابند که دچار ناتوانی جنسی هستند. این امر باعث تقویت احساس بیارزش بودن در آنان میگردد. کاهش میل جنسی همواره فرض وجود افسردگی را مطرح میسازد. بعضی از اشخاص علاقهشان به خوردن کم میشود. بعضی دیگر سعی میکنند در پرخوری از خود رکورد بر جای بگذارند. بعضی پیوسته میخوابند و بعضی دیگر قادر به خوابیدن نیستند. هنگامی که فردی افسرده است، همه اَشکال درد و رنجهای جسمانی ممکن است مشاهده شوند.
۴- عزتنفس فرد شدیداً کاهش مییابد. نگرش مثبت نسبت به خویشتن بتدریج کاهش یافته و ارزش وجودی فرد زیر سؤال میرود. میزان اعتماد به نفس در شخص نیز پایین میباشد.
۵- شخص بخاطر ترس بیدلیل در مورد طرد شدن از سوی دیگران، از اشخاص دوری میجوید. متأسفانه رفتار شخص افسرده میتواند باعث این گردد که دیگران وی را طرد کنند. شخص افسرده از فعالیتهای مورد علاقه خود دست میکشد، به تلفنهای دیگران پاسخ نمیدهد و راههایی را میجوید تا از صحبت با دیگران یا ملاقات با آنان خودداری کند. هر چقدر میزان افسردگی شخص شدیدتر باشد، رابطه و معاشرت با شخص نیز نامطبوعتر میشود.
۶- فرد از مشکلات و حتی خود زندگی میگریزد. اندیشههایی در مورد فرار از خانه و اجتناب از برخورد با دیگران ذهن شخص را اشغال میکنند. بخاطر اینکه شخص زندگی را بیارزش میبیند و امیدی به آن ندارد، افکار مربوط به خودکشی در وی بوجود میآیند.
۷- شخص افسرده در مورد آنچه که دیگران میگویند یا انجام میدهند، بیش از حد حساس میشود. ممکن است شخص رفتار دیگران را سوءتعبیر کند و آنها را بشکلی منفی تفسیر کند و بواسطه این ادراکات غلط، تحریکپذیر و مستعد مشاجره گردد. غالباً شخص بخاطر تعبیر نادرست مسائل به آسانی به گریه میافتد.
۸- در فعالیت و کیفیت تفکر فرد نیز تغییر بوجود میآید. ذهن شخص ممکن است آشفته گشته و شخص احساس کند که قابلیت وی در اندیشیدن دچار نقصان شده است. این امر شامل ناتوانی متمرکز شده بر روی یک موضوع و یا اخذ تصمیم میگردد.
۹- شخص در زمینه کنترل بسیاری از احساسات خود مخصوصاً احساس خشم دچار مشکل میشود. ممکن است شخص خشم خود را بشکلی نادرست و بیمورد معطوف خود و دیگران سازد. خشم فرد نسبت به خود از احساس فرد در مورد بیارزش بودن خود و عدمآگاهی او از روبرو شدن با مسائل ناشی میشود. غالباً این خشم معطوف به دیگران میشود.
۱۰- معمولاً در حالت افسردگی احساس گناه نیز به چشم میخورد. ممکن است این احساس گناه دلیلی واقعی داشته و یا زاده تصور و تخیل فرد باشد. غالباً احساس گناه در فرد افسرده از این فرض ناشی میشود که وی اشتباهی مرتکب شده است و یا اینکه افسردگی وی باعث آزار و بدبختی دیگران گشته و فرد افسرده در این مورد مسئول میباشد.
۱۱- غالباً افسردگی باعث میشود تا فرد نسبت به دیگران حالت وابستگی پیدا کند. این امر باعث تقویت حالت درماندگی شده و آنگاه فرد بخاطر حالت درماندگی خود دچار خشم میگردد.
بیاد داشتن این موضوع اهمیت بسیاری دارد که هنگامی که حالت افسردگی در شخصی آغاز میشود وی معمولاً بگونهای رفتار میکند که این رفتار وی باعث تقویت افسردگی میشود.
علل مختلف افسردگی
اشکال مختلفی از حالات افسردگی را میتوان مشاهده کرد. بعضی اشکال که عکسالعملهای شدیدی خوانده میشوند، شروعی ناگهانی دارند، دارای علائم شدیدی هستند، مدت زمان کوتاهی بطول میانجامند و غالباً بدون درمان بهبود مییابند. افسردگیای که در نتیجه بحران یا از دست دادن کسی یا چیزی بوجود میآید، معمولاً افسردگی شدیدی میباشد.
افسردگیهای مزمن مدت زمان بیشتری بطول میانجامند و دارای علائمی میباشند که از نظر شدت متفاوت هستند. درمان این نوع افسردگیها نیز مشکل است.
افسردگی واکنشی، عکسالعملی نسبت به واقعهای خاص در زندگی فرد میباشد. این افسردگی میتواند واکنشی نسبت به از دست دادن فرد مورد علاقه، شغل، فرصتهای عالی و یا روابط دوستانه باشد. این افسردگی همچنین میتواند عکسالعملی نسبت به عمل جراحی و یا یک بیماری باشد و یا حتی میتواند عکسالعملی نسبت به موفقیت یا یک واقعه خوب چون یافتن شغل جدید یا پیشرفت، خریدن خانه جدید و ازدواج باشد.
افسردگی که در اثر از دست دادن شخص موردِ علاقه باشد، معمولاً با اندوه بسیار همراه است. این افسردگی واکنشی طبیعی نسبت به فقدان فرد موردعلاقه میباشد. ما برای حل مسأله این مسأله و ادامه زندگی احتیاج به چنین افسردگیی داریم.
گاهی ممکن است کشف علت افسردگی امر پیچیده و مشکلی باشد، زیرا علل بسیاری میتوانند برای افسردگی وجود داشته باشند و همزمان بسیاری از این علل میتوانند در کنار همدیگر علل موجد افسردگی باشند. تغذیه نامناسب و استراحت ناکافی، عدم موفقیت در امتحان، زیر پا گذاشته شدن نظام ارزشی فرد، گناه، انتظارات غیرواقعبینانه و تفکر منفی همه میتوانند علل افسردگی باشند.
دو علت مهم
۱- از دست دادن
به منظور درک عمیق افسردگی که در نتیجه بروز بحران بوجود میآید، بررسی مفهوم از دست دادن و تغییر اهمیت بسیاری دارد.
از دست دادن کسی یا چیزی یکی از مهمترین علل زیربنایی افسردگی میباشد. این عوامل امنیت، رفاه و احساس ثبات و استواری ما را تهدید میکنند. ممکن است تصویر ذهنی ما ازخویشتن تحتتأثیر قرار گرفته و ما احساس کنیم که دیگر بر خود کنترلی نداریم. اگر شخص به کسی که او را از دست داده است شدیداً وابسته بوده باشد ممکن است احساس کند که زندگی دیگر معنی و مقصودی ندارد.
هر چقدر از دست دادن کسی یا چیزی شکل ناگهانیتری داشته باشد به همان میزان هم ما بیشتر احساس درماندگی و آشفتگی میکنیم. یک مرگ ناگهانی و غیرمنتظره ممکن است توانایی ما را در بکارگیری تکیهگاههای عاطفی موردنیاز برای رویارویی با مشکل از بین ببرد. از دست دادن کسی یا چیزی بشکلی تدریجی، اگر چه رنجآور است اما لااقل میتواند ما را تا اندازهای آماده سازد. زوجها میتوانند برای زمانی که فرزندانشان بزرگ شده و آنان را ترک خواهند نمود برنامهریزی نمایند. آنان میتوانند احساسات خود را موردبحث و بررسی قرار داده و نقشههایی طرح کنند. اما در صورتی که جدایی فرزندان از آنان زودتر از زمانی که مورد انتظار آنان است صورت بگیرد و آنان در این مورد از پیش آمادگی نداشته و نقشهای طرح نکرده باشند، در این صورت عکسالعمل آنان شدید و مخرب خواهد بود.
هنگامی که وابستگی به کسی یا چیزی در حدی طبیعی و بهنجار باشد، شخص بسرعت سعی میکند تا زندگی خود را بدون وجود شخص یا چیز ارزشمند مورد ارزیابی قرار دهد.
۲- تغییر
گاهی روبرو شدن با یک موفقیت باعث شروع افسردگی میشود. اشخاصی که پس از مدت زمانی طولانی و پس از تلاش بسیار به اهداف خود دست مییابند، ممکن است دریابند که این تلاش و پیکار بوده است که به زندگی آنان معنی بخشیده است. غالباً رسیدن به اهدافی که فرد در پی آنها بوده است شخص را آنچنان که مورد انتظارش میباشد ارضا نمیکند.
بعضی از موفقیتها مشکلات بیشتری را بوجود میآورند و یا این تصور را در ما بوجود میآورند که ما به دستاوردهای بزرگی دست یافتهایم بنابراین احتمال از دست دادن این دستاوردها و تحمل شکستهای بزرگ وجود دارد. اگر موفقیتی بجای دادن احساس آرامبخش ارضا شدن، در ما حالت تنش و ناآرامی را بوجود آورد، میتواند باعث بوجود آمدن افسردگی بشود.
آگاهی ما در مورد اینکه افسردگی غالباً با دورانهای انتقالی زندگی بزرگسالان همراه میباشد اینک در حال افزایش میباشد. هنگامی که نقشها تغییر میکنند ممکن است باورها، ارزشها و فرضهای ما در مورد اینکه چگونه باید زندگی کنیم به زیر سؤال بروند. مجموعهای از تغییرات میتواند به معنای از دست رفتن کنترل بر مرحلهای از زندگیمان باشد. اگر کنترل شرایط برای ما امری بسیار مهم تلقی شود وقوع چنین حالتی میتواند باعث بوجود آمدن افسردگی در ما گردد. برای مثال “از دست رفتن جوانی” بر بسیاری از اشخاص تأثیراتی منفی بر جای میگذارد.
آنان درمییابند که بدن آنان تغییر کرده و آنان دیگر سالهایی را که هر چه میخواستند انجام میدادند، پشت سر گذاشتهاند. اشخاص در میانسالی با این واقعیت روبرو میشوند که روزی خواهند مرد و احتمالاً این امر زودتر از زمانی که آنان میاندیشند بوقوع خواهد پیوست، و درک این واقعیت میتواند باعث بوجود آمدن افسردگی در آنان گردد. چنین گفته میشود که اشخاص در سالهای چهل و پنجاه زندگی خود در برخورد با مرگ اجتنابناپذیر خویشتن دچار ماتم، خشم و ناامیدی میشوند.
افسردگی همچنین هنگامی عارض میشود که شخص نیاز به انتقال به دورهای دیگر را درمییابد ولی در بوجود آوردن تغییرات لازم مشکل دارد. ممکن است شخص احساس کند که قادر به بجا آوردن نقش نوین نمیباشد و یا اینکه از این نقش نوین راضی نیست. انتقال به دوره بازنشستگی یکی از مشکلات بسیار شایع است. افسردگی همچنین هنگامی عارض میشود که شخص ناتوانی خود را در بجا آوردن نقش نوین درک کند اما قادر به تغییر رفتار یا تغییر نقش خود نباشد. شخص خود را در وضعیت ناگواری مییابد و احساس ناامیدی بر وجودش غالب میشود.
افسردگیای که در طی دوران انتقال از نقشی به نقشی دیگر بوجود میآید، میتواند علت متفاوتی داشته باشد. یک شخص جوان ممکن است بخاطر مشکلاتی که در زمینه رسیدن به هویتی متناسب با نقش خود دارد و یا بخاطر اِشکال در ایجاد روابط با همسالان خود دچار افسردگی شود. افسردگی یک شخص میانسال میتواند به علت فقدان موفقیت یا کاهش رضامندی از شغل، زندگی زناشویی، موقعیت اجتماعی و نیز عدمرضایت از نقش خود بعنوان والد بوجود آید. افسردگی در سنین پیری نیز بعلت بازنشستگی و یا از دست دادن سلامتی و مرگ دوستان و خویشاوندان بوجود میآید.